۱۷ فروردین ۱۳۸۵

گذر بر یادها

۱۷ فروردین ۱۳۸۵


یه وبلاگ داشتم که توش داستانک می نوشتم، یادش افتادم. بعضی از داستانک ها رو دوست دارم، بعضی ها رو فقط نوشتم که نوشته باشم، بعضی ها هم به نظرم مسخره میان. نکته جالب اینه آدم مثل عکس گذشته ی خودش رو توی نوشته های قدیمیش لمس می کنه... شاید از عکس هم بیشتر...

كودكي*
داستانك8

از بس از سر و كول مامانش بالا رفته بود حوصله‌اش سر رفته بود.روي صندلي بغل دست مادرش نشست. به پاهايش نگاه كرد. تا زمين خيلي فاصله داشتند سعي كرد آنها را به زمين برساند پشتش روي صندلي سر خورد و نزديك بود بيفتد.

- بچه صاف بشين خسته‌ام كردي!

روي صندلي نشست.

- مامان ؟ نمونه يعني چي ؟

...

- يعني يه چيز خيلي خوب كه از چيزاي ديگه بهتره

...

- از جات تكون نخور تا مامان بره دستشويي و برگرده خب؟

- خب مامان

......

- خانم ببخشيد اين نمونه رو كجا بايد بگذارم؟

- همون كنار، كنار دستشويي روي ميز، پس فردا هم براي جواب تشريف بياريد .


---------------------
*
گذر بر یادها

هیچ نظری موجود نیست: