بیل رو زدم کنار جوب توی باغ که خستگی در کنم. رفتم در باغ رو هل دادم و با غیژ و غوژ باز شد. کانگورویی که اونجا لم داده بود، جفت زد و رفت. جلوی در وایسادم. یه مگس اوزی رو که پیله کرده بود به سر و صورتم پروندم و دستم رو سایه بون کردم و به دور دست خیره شدم.
دیروز پایین در باغ یه نفر "کامنت" چسبونده بود. نشونیش هم زیرش بود.
راه افتادم...
دیروز پایین در باغ یه نفر "کامنت" چسبونده بود. نشونیش هم زیرش بود.
راه افتادم...
نعیم آباد 12598km ، راه زیادی نیست.
... سراغ کدخدای ده رو گرفتم. بالای تپه، زیر یه درخت انجیر، یه نفر نشسته بود و چپق می کشید و دورش پر بود از کاغذ و مداد. رفتم جلو. ابروهاش رو از روی صورتش کنار زد. چشماش داشت برق می زد و بی صدا هرهر می خندید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر